Thursday, November 10, 2011

در ولادت باسعادت مولی‌الموحّدين

پشت ديوار کعبه می‌زد زور
اژدها تا بزايد آن منفور
از چه‌رو گشته بود او پنهان؟
-تا نگويد کسی چنين و چنان:
کلّه‌ی طفل، سنگ خاره چراست!؟
کون زائوش، پاره‌پاره چراست!؟

پاسخ خويش چون محک می‌زد
ذهن او هی فلاش‌بک می‌زد

...
ياد می‌آمدش ز لحظه‌ی حمل
روز گرم تموز و وادی رمل
بس که کُس داده بُد به مکّه درون
کرده بوطالب‌اش ز مکّه برون
شب فتاده بدان ديار شگرف
در کُس‌اش بود خارخار شگرف
گرچه ناخن بُدش، نبودش سود
هرچه خاراند، خارخار فزود

ناگهان شورت خود ز پا درکرد
روی کُس، زی سجود گرگر کرد
کُس بدان ريگ‌زار داغ نهاد
دل به کير هزار الاغ نهاد
ضجّه‌ای کرد و زارزار گريست
موی کَند از کُس‌اش، هزارودويست!
پشت کُس همچو کون عنتر شد
ريگ زير کُس‌اش ز خون تر شد
سر برآورد و زی خدای احد
گفت: کيری فرست که‌م بنهد
نه چو آن کرم‌وار بوطالب
بل يکی خرزه‌مار بدقالب
اژدهايی که چون نهد درِ من
کُس شود جمله پای تا سر من!

چون‌که الله ضجّه‌اش بشنود
خود بشد اژدها و، روی نمود
کون بنتِ اسد چو بُد به هوا
بر در او نهاد و گفت: هلا!
زور کرد و، تمام داخل شد
قلف شد کون؛ جماع کامل شد
نطفه‌ی اهرمن گرفت به کون
تا دهد اژدها ز کون بيرون!


پشت ديوار کعبه بر خود ريد
تا علی گشت زآن‌ميانه پديد
قاتلی بی‌ترحّم و خون‌ريز
نطفه‌ی اژدهای هول‌انگيز
تخم الله و نطفه‌ی کشتار
ليس فی‌الدّار غيرهُ ديّار!!