Saturday, February 25, 2006

ای ننه‌ی هرچی جهوده گاییدم ...


می‌گم شاید دیشب این خارکُسته دس به چپ و چال‌ام زده بوده . می‌گم بلکم گناه کبیره رو کرده بودم . می‌گم باس صدقه بدم که بازم خوب بود که تُو خواب بود !
یه جای خیلی کلفت واسّاده بودیم . ( من اینطور فکر می‌کردم . ) نمی‌دونم چرا وسط اون همه موجودات آدمی ، فقط من بودم که تُمبون به کون نداشتم و با یه دم‌پایی عربی ، راس راس واسّاده بودم جلو یه مچّد .
یهو یکی داد زد – گمونم از بلن گوی مچّد : یزید بن معاویّه ! بیا مادر قحوه .
حالا ما رو می‌گی ، این یارو مامله هم همینجور سیخ خ خ ! چشمت روز بد نبینه ، با یه هول و هراسی مونده بودم سر جام . یادم اومد که اگه آدم خیلی بترسه ، ممکنه برینه . – یا ابوالفضل‌العبّاس ، آدم ِ بی‌تُمبون ، روز روشن ، دم در مچّد ، برینه ؟! بر شیطون حروم‌زاده‌پرور لعنت ( می‌بخشی پروردگارا ، تُو خواب اینجوری بوده ، و گرنه من ننه‌مو می‌گام اگه بابام منو به حلال کاشته باشه ) . الغرض ، فایده‌ای نداشت ، چون دوباره مکبّر بود یا مؤذّن ( ولی صداش شباهتی نداش) داد زد : مگه منتظر نبودی خارکُسته ؟ دِ بیا تُو دیگه .
لرزون لرزون ، در حالی که انگار بی‌اختیار داشتم ثلاثه‌ی معلّقه – اب و ابن و روح‌القدس – رو با دستام قایم می‌کردم ، پا به خونه‌ی خدا گذاشتم . چه دیدم ؟ یا حضرت خرس ! دُرُس جلو محراب ، یه کُس پهن کرده بودن به این هوا : آآآآآآآآآآآآ.....آآآ . مونده بودم که چی به چیه . کُسه مث بلور برق می‌زد ؛ ژیلت کشیده . محشر ! فقط خیلی بی‌معنی گُنده بود . یه لحظه ذهنم رف که نکنه من مرده‌م ، و اینجا هم بهشته ، و این یارو طرفم حوری موریی چیزیه ؛ که نیگام افتاد به حاضرون . یاللعجب ! اینا که آخون نیسّن . ریش داشتن ، ریشای بلن ؛ ولی آخون نبودن . یه کلاه خردوک به سرشون بود و دماغاشون غاز می‌کشید .
من هاج و واج مونده بودم . زیر چشی به خاخاما نیگا می‌کردم . ( آره ، اینا خاخامای جهود بودن ) ولی همه‌ی هوش و حواسم پیش کُس بود . نه این که خیلی کُس‌دوس باشم ؛ نه ، این کُسه خیلی کُس بود .
عجیبه که فقط یه کُس بود . نه پستونی ، نه رونی ، نه سر و کلّه‌ای ، و نه پا و پاشنه‌ای که آدم بذاره سر شونه‌ش و بگه : علی علی .
همین جور محو تماشای این کُس خارق‌العاده بودم که یکی از خاخاما یه قدم اومد جلو ، دستی به کیرم کشید ، گرف تُو مشتش ، فشار فشوری داد و ول کرد و گف : کیر خودشم بد نیس . یه‌کم به هم نیگا کردن ، باز یکی دیگه اومد خم و راس شد کیرمو ورنداز کرد ولی بهش دس نزد ؛ گف : سایزش نمی‌خوره ؛ وانگهی برنامه طور دیگه‌ای تنظیم شده ...
من از حرفاشون که یکی در میون میشنیدم چیزی بر سر نیفتادم . باز هم مسقط الرّأس نگاه وامونده‌ی من ، خود خود کُس بود نه خدم و حشمِش . عاقبت یکیشون که انگار پیرترک بود اومد جلو ، به لهجه‌ی غلیظ تهرونی گف : یه بالا بزن . نفهمیدم چی می‌گه . گف : خارجنده ، یه اِ ... بکن ، می‌خوام حرکت برکتشو ببینم . یه اشاره‌ش کردم ، سر به هوا شد . خاخامه خندید . گف : یزید پیرم که باشه کیرش کیره . بعد گرف تُو دستش ؛ محکم ، از بیخ . بعد گف : اون چیه به سقف مچّد چسبیده ؟ سرمو بالا کردم ، گف زرت . یهو دیدم کیرم تُو دستشه داره می‌ره .
می‌خواسّم داد بزنم که : اُهوی عمو ، مال مردمو کجا می‌بری ؛ که چشمم افتاد به یه دیگ بزرگ ، یه پاتیل گنده که قلّ و قل داش می‌جوشید . کیرمو انداخ تُوش . گف : به زودی می‌بینی . با کفچه یه دو بار هم زد ، بعد دس کرد تُو دیگ جوش . دستشو که آوُرد بیرون یه کیر تُو دستش بود ، چقدر بگم خدا ؛ به کیر خر می‌گف دولچه ! تا به خودم بجمبم کیره رو زرتی چسپوند جای کیرم که بریده بود . اصلاً انگار که از روز الستُ بربّکُم مال خودم بوده !
یه اِ... کردم ، شپَلَق خورد زیر چونه‌م . خاخامه بارک اللایی گفت و دس کرد کیره رو گرف تُو مشتش . فشار داد ، فُشور داد ، بعد رو کرد به حاضرون و گف : حالا می‌تونین دعای مخصوصو بخونین .
من پریدم وسط که : آغا ، شما امام زمانی ؟ جون یزید شما کینی ؟ مانو واسه چی آوُردین ؟ دسّتون درد نکنه ، ولی اقلّ ِ کَن به منم بگین چی به چیه .
خاخام پیر با دس اشاره کرد به کُس ، بعد به کیر من ( که به کیر قدیمم می‌گف : آفاندیس ! ) و خیلی شمرده گف : این کُس که می‌بینی ، کُسّ ِ ننه‌ی اُمّهات مؤمنین و مؤمنات اسلامه . همه رو یه‌جا کردیم ، جوشوندیم ، شده این . کیرای تمام جهودا رو هم مث مال تو بریدیم ریختیم تُو دیگ ، اینی که می‌بینی و به کمرت زدی در اومده . امروز روز انتقامه . تو باس با این رب‌النّوع کیر کافر بیفتی به جون این رب‌النّوع کُس مسلمون . ببینم با حلّاج چه میونه‌ای داری !
آغا ما رو می‌گی ، این‌دفه نزدیک بود از خوشحالی به خودم برینم . گفتم : برین کنار . خاخامه گف : هُش ، کُس‌مادر ! اینجا همه چیز آیین خاص خودشو داره ؛ تازه آبتم نباس تُوش بریزی ، چون معلوم نیس چه جور اژدهایی در بیاد . اما اول باس مناسک اجرا بشه . دعای مخصوص .
یه دعای دسته‌جمعی طولانی خوندن که از جنس دعا نبود . آهنگ و اصواتش کیر‌شخ‌کن بود .
بعد چار تا خاخام گردن کلف ، رفتن کُسو ورداشتن گذاشتن رو یه بالش بزرگ ، یا بَلکَم تشکچه‌ی کلف بود .
الغرض ، منو می‌گی ، انگار زور تمام کیرای دنیا اومده بود سر این وامونده . گردی سرشو گذاشتم در ِ کُس . یه‌کم ، یه‌ذرّه ، محض پیش‌نشونه ، قُچار دادم که ردّشو گم نکنم . بعد سر زانوهامو یه ریزه جابجا کردم و رفتم که بزنم ، که یهو یه خارجنده‌یی گف : یا‌علی یادت نره . زرتی از خواب پریدم .
....
....
ای کیر خر تُو کسّ ِ ننه‌ی هرچی جهوده .
ما مادرجنده هارو تُو بیداری رفتیم از دست بُخت‌النّصر نجات دادیم ؛ حالا به جای این که دو تا بمب اتم بزنن به سر این خارجنده دنیای اسلام و ما رو نجات بدن ، شب تُو خواب میآن به آدم حال می‌دن ؛ باز اونم یه بچه‌کونی اخّودشون فاتحه‌ی جماع آدمو می‌خونه .
ای ننه‌ی هرچی جهوده گاییدم .