Wednesday, December 8, 2010

سِفْرِ می‌گايِش!

(از: کتابِ اوّلِ می‌گائيلِ نبی!)

برخيز کيرِ من! به مدينه سفر کنيم
زی خانه‌یِ پيمبرِ خاتم گذر کنيم
بر کونِ وی نهيم يکی گرزِ بُرزمند
وز آبِ کير، هيکلِ وی چون شَمَر کنيم
سی‌وسه زن کشيم برون از سرایِ او
کون و کسِ يکايکِ ايشان دودَر کنيم
وانگه به‌سویِ خانه‌یِ عثمان رويم، زود
دو دخترِ نبی، ز اسارت به‌در کنيم
آن نانعوظ، نيست بدان بانوان سزا
ماشان بگاده، شام بر ايشان سحر کنيم
بوبکر و عمَّرند خُسورانِ حضرت‌اش
با دختشان بگاده، ثوابی دگر کنيم
هرکس که از صحابه بديديم، برنهيم
تا ارتدادِ خويش، چنين معتبر کنيم!
آن‌کاو بخفت، هيچ! کسی کاو ابا نمود
او را به ضربِ زور، به ميدان دَمَر کنيم!
وانگه به بنتِ جَحْش رجوعی کنيم و باز
با وی جماع‌هایِ چو قند و شکر کنيم
زينب، همان که بود عروسِ نبی، و زد
غُر مر ورا ز شوی!! چرا ما حذر کنيم؟!
دانيم کاو جميله‌یِ دورانِ خويش بود
روزن به روزنِ تنِ وی پُر ذکر کنيم
بارِ دگر، خديجه طلب کرده، مستِ مست
يک‌شب به کونِ تنگِ جوانی‌ش سر کنيم
قصرِ کس‌اش، به کافرِ يک‌چشمِ ما سزد؟!
نه نه؛ مگر به قلعه‌یِ کون‌اش ظفر کنيم
دِحيه به کوچه‌باغ چو گيرآوريم، زود
همچون نبی، معاشقه در رهگذر کنيم
وانگه بر او فتاده، سپوزيم تا به‌پشم
بوذر چو ديد، بهرِ وی افسانه سر کنيم!
گوييم: جبرئيلِ امين است، دحيه نيست
آورده وحی؛ بايد از او آيه در کنيم!!
...
شد چارده سده، که تو ما را نهاده‌ای
گفتم قصيده‌ای، که کمی سربه‌سر کنيم!

اين‌ها مقدّماتِ گذر در مدينه بود
چون ميهمان شويم علی را، هنر کنيم
دانی، علی‌ست ميخِ بنایِ محمّدی
ميخی به کونِ ميخِ محمّد مگر کنيم!
گاييمش آنچنان که محمّد نگاده است
وانگه به کيرِ خويش، بسی فخر و فر کنيم
دندانِ ما چو بشکند از نانِ جو، به‌شب
لعلِ زن‌اش مکيده، ضرر مختصر کنيم
گوييم: فاطمه! چه کس‌ات تنگ مانده است!
گر اين نمی‌کند، پدرت را خبر کنيم؟!
گريد به زار زار و، نهد سر به کيرمان
خواهد ز ما، که از سرِ شب تا سحر، کنيم!
...
ناگاده نوز يک‌دوسه باری، که کودکانْش
آيند و ما ز ديدنشان کيفِ خر کنيم!
دشداشه چون ز کونِ حسن برکشيم، ماه
گردد خجل؛ که عرضه‌یِ زو ماه‌تر کنيم!
کون‌اش دريم و، ناله‌یِ او چون شود بلند
بوسيم روی و، دامنِ او پر ز زر کنيم
آيد حسين غافل و، ما دل ز مهرِ او
پُر، با چُل‌اش، نوازشِ بی‌حدّ و مر کنيم
خوابد سِتان و، قمبلِ نازش هوا کند
ما جامه برکنيم و، دَرَش نيک تر کنيم
گويد کی‌ايد و، کونِ مرا تر چرا کنيد؟
بوسی زنيم و خنده بر آن خوش‌پسر کنيم
بر کونِ نازک‌اش، سرِ گرزِ گران نهيم
کاری ز کارِ شمر دوصد رَه بَتَر کنيم
در کونِ وی نهيم، به‌آهسته، يک‌دوثلث
هم، از سنان، شقاوت و شر بيشتر کنيم
وآنگه، به‌يادِ کونِ شهيدانِ کربلا
تا بيخ جا نموده، دل‌اش پُر شرر کنيم
زينب که تازه سرزده پستانِ کوچک‌اش
از کون، بغل گرفته، دو "شقّ‌القمر" کنيم!!

يزيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
24 آبان 89

دو سروده‌یِ يزيدی

(1)
يزيد ار چند سالی بود خامُش
نمرده، خارکُسته؛ های! هو! هُش!!
به‌زودی بر درِ اسلام بنهد
يکی خرزه که گويی «چون رود توش!؟»!!

(2)
(با مولانا)
بازآمدم چون کيرِ خر، تا کونِ شيخان بردَرَم
هر کُس که اسلاميستی، پيدا و پنهان بردرم
گه بر درِ مولاعلی، گه بر درِ بانوی او
بی‌رحم افروزم شرر؛ هم اين و هم آن بردرم
از اين سمندِ تيزتک، بردارم افسارِ گران
بهرِ چَرا سازم رها؛ ناموسِ قرآن بردرم
گايم محمّد را زنان، هر سی‌و‌سه من رايگان
يورش بَرَم از درزِ کُس، کون‌های ايشان بردرم!
گايم مَلَک، گايم فلک؛ والله بی دوز و کلک
چون زانبيا فارغ شوم، کون از امامان بردرم!!
اثنی‌عشر گردد عَشَر، زين اژدهایِ دربه‌در
بر شيعه و سنّی زنم، کونِ دو گيهان بردرم!
در چيرگی بر اهرمن، مانع نيايد ما و من
ايران اگر مانع بُوَد، هم کونِ ايران بردرم!!

يزيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
آبان‌ماه 89 خرشيدی

نطفه‌یِ صد اژدها

در حريمِ خلوت و کيرِ کلفت
دوش، کونِ اَنْ‌بيا می‌ذاشتم
ناگهان آمد درون، دختِ نبی
پُرگله؛ کز چه‌ش به‌گا ننگاشتم؟
زار گشتم من ز بيمِ معصيت
کز چه او را بی‌بها پنداشتم!

گادم‌اش بهرِ خدا، گرچه به‌قطع
نطفه‌یِ صد اژدها می‌کاشتم
در کُس‌اش می‌کردم و، بودم يقين
ظلم، خود، بر خود روا می‌داشتم!

چون نريند حمل را، جز اتقيا
من دو لِنگ‌اش را چرا برداشتم؟!

يزيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم